سامو علیک
از اون جا که شیطونک خیلی وقت پیش قول داده بود ۱ هفته یک بار به روز بشه با اینکه
امکان نوشتن مطلب جدید خیلی کم بود اما شیطونک بدقولی نکرد !
کلی ذوق کردیم که قراره بریم خونه خاله و تا قبل از روزی که کلاس داریم اونجا تلپ باشیم زد و ما رفتیم خونه ی همسایه !
حالا خونه ی همسایه به جهنم ... شوهرش مریض بود ما هم که مراممون فردین ! خواستیم همدردی کنیم ازشون ویروسو با جونو دل پذیرفتیم .
از ساعت ۲ نیمه شب ما حالمون بد شد حالا هی تو نت به دوستامون میگیم حالمون بده هیشکس دلش به حال ما نمیسوزه
یه دوست دارم اسمش یوناس ٫ بچه ende مرامه ٫ به اونم گفتم حالم بده اونم چیزی نگفت ولی خداییش ناراحت شد !
ساعت ۴ نیمه شب بنده یکهو ... بله !
اما حتی مامانم و بابام هم اهمیتی ندادن ! من داشتم میمردم اما کسی توجهی نمیکرد
خیالی نیست ما تلافی میکنیم ....
تا اینکه ساعت ۸ صبح رفتیم بیمارستان ! بله بنده مشتاقانه ویروس پذیرفته بودم .
دکتره گفت به نظر من سرم لازم نیست اما عزیزم اهل آمپول که هستی ؟ !
آقا منم که ۳ سالی میشد آمپول نزده بودم گفتم :اتفاقاً اصلاً اهلش نیستم !
دکتره هم با کمال خونسردی گفت : امتحانش ضرری نداره بعد خندید
حیف که ما قول دادیم با ضعیفه جماعت در نیفتیم ( آخه این که مرد بود )
بیخیال !
رفتیم آمپولرم زدیم و اومدیم خونه .... خوب بودم تا اونجایی که چایی خوردم !
وای دوباره
پا شدیم بریم واسه سرم !
دکتره شروع کرد تو چند سالته و چیکارا میکنیو ازین فوزولیایی که ما میگیم کنجکاوی !
وقتی گفتم دانشجو هستم کپ کرد داشت پس می افتاد . وقتی گفتم مترجمی زبان نزدیک بود خودش بره زیر سرم
اون کسی که میخواست سرم رو به ما متصل کنه یه آقای شمالی بود که من از لهجش خندم میگرفت ٫ اما خداییش آدم با مرامی بود !
میگفت اصلاً نترسیا ٫ مورچرو که میشناسی قد اون درد داره بعدش دیگه هیچی نمیفهمی !
انگار داشت با بچه ی ۲ ساله حرف میزد
سرم رو که زد مادرم تند تند به من ساندیس میداد جاتون خالی نباشه بازم
ای بابا چیکار کنیم دیگه مریض شدیم ٫ خونه ی خالی که نرفتیم هیچ ٫ امروز دوستم آذر که بیاد باهاش بیرونم نمیتونم برم
البته ما سعیمون رو میکنیم ٫ نمیشه که اجازه بدیم به دوستمون بد بگذره !
بعد از سرم تا الان که ۲۴ ساعتی ازش میگذره بنده افسردگی شدید گرفتم از بس خوابیدم !
اموات خدابیامرزمونم که دست از سرمون برنمیداشتن هی میومدن جلو چشم ما !
اما خداییش از ته قلبم میخوام خدا هیچ کدوم از بنده هاشو مریض نکنه ! الهی آمین
این عکس رو انداختم تا هم باورتون بشه زیر سرم بودم هم یه ذره اون دلتون به حال من جوون ناکام بسوزه
آقا سلام
عیدتون مبارک
خوبید ؟
عید و تعطیلات و مسافرت خوش گذشت ؟
مال ما که افتضاح بود .
زد و پسر دایی جوون مادرم ۱۱ فروردین توی ۲۶ سالگی به خاطر خود سوزی مرد .
خیلی جوون بامرام و باحال و مهربونی بود خدا رحمتش کنه !
من بیچاره مجبور شدم برای اینکه خالم به ختم و این حرفا برسه برم خونشونو آریانا رو نگه دارم !
کلی بچه داری کردیم .
از شیر حشک درست کردن گرفته و شستن بچه و هزار تا بدختی دیگه در رفته !
بدبختی من این بود که یه بچه ۱۰ ماهه سربسرم میذاشتو اسکلم میکرد !
میومدم شیر بهش بدم نیشش تا بنا گوشش باز می شد و میخندید !
عکسش با حجابه
یه روزم که ما رو مچل کرده بود می خواست بازی کنه !
خلاصه ما بعد از ۲ هفته از شستن نجاست بچه و شیر خشک درست کردن و بچه داری راحت شدیم .
موقعی که میرفتم بچهه با گریه می گفت : مامان !