مبارزه و بازگشت

سلام به روی ماهتون

خوبید ان شاءالله ؟

منم خوبم ، خدا رو شکر ، هنوز نفسی میاد و راحت میره

تورو خدا ببخشین و فحشم ندین ... میدونم الآن بهم میگین مارو هم به مسخره گرفته . می یاد یه پست میده بعدم یهو غیبش میزنه و انگار نه انگار !

خداییش ازونجایی که اصولآ شیطونک دختر دروغگویی نیست مروری توی حوادث سال  ۱۳۸۵ می کنه و دلیل غیبتش رو به اطلاعتون می رسونه

می دونم که الآن همگی انگشت به دهن می مونید آخه شیطونک توی سال ۸۵ عاشق شده بود . حالا عاشق کی و چه جوری زیاد مهم نیست اما باعث شد بی معرفت بشیم و یه مدتی ناخواسته از دوستان دور بمونیم .

خدا رو شکر ، خدا رو صد هزار مرتبه شکر که این عاشقی جز جدایی هیچ نتیجه ی بدی رو در بر نداشت ( خدایی روحیه رو دارین دیگه ، بگو آ ماشالالله )

سال ۸۵ سال تجربه بود ... عاشقی ، ترک تحصیل نا به هنگام ، دوری از یک سری اقوام و دوستان صمیمی مثل خالمو آذر که توی پستای قبلی زیاد ازشون براتون نوشتم .

فقط بدونید شیطونک حسابی عاقل شده ... به لطف خدا امروز قدر زندگی رو خیلی بیشتر از قبل می دونه ، شادتر و زنده دلتره و می خواد همرو مثل خودش شاد نگه داره !

راستش این پست حکم سلام و احوال پرسی رو داره اما اگه دوست داشته باشین و تا آخرش رو بخونین یه خاطره هم در بر داره که در مورد اتفاقات اخیر کشورمونه که ناخواسته ما هم درگیرش شدیم .

قبل از نوشتن خاطره میخوام از چند تن تشکر کنم اول از دوست گلم محمدرضا.ا از اصفهان که توی پیوندها اسمش رو میبینید ( ایستگاه پسر مشرقی ) که متاسفانه از وبلاگ نویسی و جمع دوستان وبلاگ نویس خداحافظی کرده ، ازش تشکر میکنم و از همینجا براش بهترینارو آرزومندم و صادقانه میگم من و همه ی دوستاش همیشه و همه جا به یادشیم و دوستش داریم . بعد هم از تمامی شما دوستان و غریب به دوستانم تشکر میکنم که توی این 1 سال بلاگ رو تنها نذاشتن و با پیغامها و میلهاشون مارو شرمنده کردن ... حتما جواب تک تکشون رو میدم .


خوب دیگه نوبتیم باشه نوبت خاطرهای هستش که ازش صحبت کردم

همونطور که میدونید چند وقتیه که ناجا طرح مبارزه با بدحجابی و ارازل و اوباش رو به اجرا درآورده و تقریبا هم توی تهران تونسته یه کارایی بکنه .

عقیده ی شخصی من اینه که لباس چیزی نیست که حکومت براش قانونی تعیین کنه مخصوصا توی کشوری مثل ایران با حکومت اسلامی !

چند روز پیش من و یکی از دوستانم ( اسمش منیر هستش و 23 سالشه ) از پاساژ ایرانیان به سمت خونه برمیگشتیم که یک ماشین پلیس ناجا دیدیم .

من به شوخی گفتم منیر الآن یارو می گه : خانوم لطفا بزن کنار ، شما بدحجابی !

از شانس خوب یا بد همین اتفاق افتاد .

منیر گفت : صبا بگم خدا چیکارت نکنه ، نمیشد این سقت رو الآن به کار نمی گرفتی ؟ ( اما باور کنید تا اون لحظه به این قدرتم پی نبرده بودم )

- خانوم بیا اینجا

- کجا ؟ ( اصولا آدم جدی و خشکی نیستم و متاسفانه یا خوشبختانه همه چیو به شوخی میگیرم )

- ( با دست اشاره کرد ) اینجا

رفتیم سمتشو گفت : چند سالتونه ؟

- (نمیدونم چرا چاخان کردمشاید از هول شدن بوده ) ۱۸سالمه

- ۲۳ سالمه

-برید پیش اون خانوم

- کدوم خانوم ؟ ( برگشتم با حالت مسخره و طنزگونه ای پشتم رو نگاه کردم ! )

- همون خانومی که کنار ماشین منکرات ایستادن !

خلاصه رفتیم سراغ خانومه

زنه نگاهی به من کرد و انگار عقده ی لباسهای من به دلش افتاده باشه گفت : چند سالته ؟

-  ۱۸سالمه

- بله ، آستین ها کوتاه ، موها بیرون ، سال ولو ، شلوار کوتاه . برید داخل ماشین

نگاهی انداختم و دیدم ازون ماشینهای شیشه دودی رنگه

گفتم : نمی رم ، از کجا معلوم اونجا بهمون کارای بد یاد ندن ( نگاهی به منیر با خنده انداختم و جفتی زدیم زیر خنده )

زن دیگه ای اومد سمت من و پرسید : چند سالته ؟

- من به این خانوم گفتم میتونید از ایشون یا اون آقاهه بپرسید ، خسته شدم انقد سنمو گفتم !

- مگه من با تو شوخی دارم ... جواب سوالمو بده

-  ۱۸ سالمه ، خوب که چی ؟

- موهاتو بکن توی لباست

- نمی خوام آخه اگه از پشت بکنم تو لباسم از جلو میاد بیرون ( منیر حرفمو منفی گرفت زد زیر خنده )

حالا گیرو دادن به اون ، اونم ترسو !

- تو هم که شلوارت کوتاه ، صندلم پوشیدی بدون جوراب

-( با خنده گفتم ) آره منیر ، از امروز به بعد اون جوراب قهوه ای راه راهتو بپوش به مانتوتم میاد .

جفتی خندیدیم

-یا موهاتو میکنی تو یا سوار میشی می بریمت خونه
منکه از جهت خونواده مطمین بودم چون اونا بهم اعتماد کامل دارن ، بالاخره هر پدر و مادری بچشو بهتر از بقیه میشناسه .

- با خنده جواب دادم : خواهش می کنم ، این حرفا چیه ؟ بفرمایید شام در خدمتتون باشیم !

منیر متوجه شد اوضاع داره خراب می شه و خانوما عصبانی شدن موهای منو از پشت کرد تو لباسمو دستمو گرفت و رو به خانومه گفت : ببخشید خانوم ... دیگه تکرار نمیشه ، ممنون از راهنماییتون.

گفتم : منم از همینا که این گفت ، ولی خداییش راهنماییتون خیلی موثر بود ، منکه کلی تغییر مثبت کردم !

حالا هرهر کرکر ! هرهر کرکر !

رهایی پیدا کردیم اما ازینکه هیچ وقت حرف زور رو قبول نکردم احساس افتخار میکنم . آخه یعنی چی ؟

وقتی نفس بکشیم که اونا میگن ، وقتی بخوابیم که اونا تعیین میکنن ، لباسی بپوشیم که اونا میخوان و ....

پس کو حرفی که سی سال پیش رو منبرا گفتن " استقلال آزادی جمهوری اسلامی ! "

من با خنده از کنار این جور مبارزه ها رد می شم به دو دلیل : 1 - مبارزات مهمتر از این ها هم وجود داره که کشور و ملت بهشون نیاز داره مثل مبارزه با فقر و فحشا

2- مبارزه با زورگویی و بی عدالتی ( البته این یه مورد اصلا توی حکومت اسلامی نبوده ها ، اون پهلوی های خدانشناس فقط زور میگفتن ! )

عزیزای دل شیطونک این جدیدترین خاطره بود چون مساله ی مهمیه که دست و پاگیر هممونه ترجیح دادم بعد این همه مدت مطلبی بنویسم که به درد هممون بخوره .

امیدوارم شاهد بهبود وضع کشورمون در آینده ی نزدیک باشیم

ما سرمایه ی گران قیمتی مثل نسل جوان داریم که هر کشوری دارای اون نیست

شیطونک همتونو دوست داره ... امروز دومین سالگرد درگذشت عزیز زندگیم بابابزرگمه ، براش آمرزش بخواین ، مرسی عزیزای دل شیطون کوچولو


۳ روز آینده مطلب جدید می دم با عنوان سینا . منتظرم باشید

نظرات 3 + ارسال نظر
مهیار سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 http://sheytoonakayenewcity.blogfa.com

sallam cheto0ri saba khano0m man mahyaram yeki az nevisandegane weblo0ge sheytoonakayenewcity ba ghazal do0ro0stesh kardim weblo0get vaghean mahshare harf nadare be weblo0gemo0n sar bezan kho0shal mishim

تامی چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:45 http://barname.blogsky.com

به سلام صبا خانوم راه گم کردین
از این طرفا
عمرا فک نمیکردم دیگه بیای
باز حداقل من که رفتم هر ماه یه بار میومدم نت ولی شما دیگه کامل تعطیلش کردی با این عاشقیت
این پلیسا هم به همه چی گیر میدن واقعا دیگه مسخرشو در آوردن
حالا گیر دادنشون یه طرف آبروی آدما رو بردن یه طرف
میگیرن لباس مردمو تو تنشون پاره میکنن یا موهاشوونو میزنن
یا دستاشونو با قلم رنگ میزنن و...به خدا تو همون عربستانشم با اینکه عربن از این غلطا نمیکنن
سخن کوتاه کنم
خلاصه از برگشتنت واقعا خوشحالم
منتظر اونیکی پستت هم هستم چون باید جالب باشه
فعلا بای

مهدی جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:50

بازم سلام
صبا واقعا خیلی شیطونی
به مامانت بگو برات اسپند دود کنه چشم نخوری
وای وای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد