یادمه تا اونجایی که ۱۵ یا ۱۶ سالم بود توی خونواده ی مادرم تک نوه ی دختری بودم ...
حال میکردم ... یه دونه بودم و همه دوسم داشتن
تا اینکه خبر رسید داییم توی برزیل ازدواج کرده و اسم زنش آملیا هستش
خوب قطعاً همه خوشحال بودن منم همینطور چون داییمو خیلی دوست داشتم .
۱ سال بعد از ازدواج دایی ، یه روز داییم زنگ زد و خبر حامله شدن زنشو داد ...
همه هورایی میکشیدند که نگو و نپرس !
بچه که به دنیا اومد من دپرس شدم ... اگه گفتید چرا ؟
خوب مسلمه چون بچه ی داییم دختر بود و من دو تا شدم .
هیشکی دیگه مارو ندید .... هیشکی دیگه دوسمون نداشت
تا اینکه خالمم حامله شد و قربونش برم اونم یه دختر زایید و ما رو ۳ تا کرد
خلاصه ضد حال پشت ضد حال ... !
اسم دختر داییم شد یاسمین و اسم دختر خالم شد آریانا ! (عاشق آریانام ، از الآن گفته باشم )
من موندم اسم قحطیه این اسمارو میزارن ... !؟
الآن دختر داییه ۳ سالسو دختر خاله ۷ ماهه !
خاله ی ما که دخل پسرارو آورد تا شوهر کنه ، خدا به داد دوست پسرهای آریانا برسه !
اما به دوست پسرهای دختر داییم از الآن تبریک میگم چون دختر داییم هم بچه مایه داره ، هم باباش ازون ende آزادیاس
خدا کنه دیگه از ۳ تا بیشتر نشیم (با خاله کوچیکم که هنوز بچه دار نشده ...)
ایشالا عکس آریانا رو هم میزارم ....
|