خاطرات کنار دریا

خاطره ی مربوط به این عکس ... :

۱۰ سالم بود که مامانمینا گفتن حالا که تعطیلات عیده  بریم مشهد و برگشتنیم بریم شمال ...

من و داداشم که از خدامون بود ( داداشم از من ۴ سال بزرگتره ) از پیشنهاد مامانم استقبال کردیم !

جاتون خالی رفتیم و از شانس بد هوای شمال طوفانی بود !

 همه ی  مامورا وایساده بودن که نزارن کسی بره شنا کنه

 منم چون به دوستام قول داده بودم وقتی شنا میکنم عکس بگیرم و بیارم نشونشون بدم لباسمو درآوردم ( از قبل مایو رو زیر تنم کرده بودم) .

 تو قسمتی که پلیسا و مردم جمع شده بودن و به دریا نگاه میکردن پریدم تو آب

همه به من نگاه میکردن و یهو یه موج بلند اومد سمت من ُ  منم داد زدم : مامان عکس بگیر .

مامانم انقدر لفت داد تا آب منو آورد کنار ساحل ! بعد تق عکس گرفت !

 پیش خودم گفتم : خوب احمق جان اون همه جون کندی جلو مردم لخت شدی پریدی وسط دریا ُ خوب از همون اول کنار ساحل روی شن و ماسه دراز میکشیدی عکس میگرفتی !