داستان زندگی پسرها از بدو تولد تا پایان دبیرستان

با سلام خدمت تمامی دوستان خواننده ...

من تعداد زیادی بلاگ دارم که همزمان با موضوعات متعدد به روز میشن ...

این بلاگ من در بلاگ اسکای حالتی طنز و شادی آور است و برای خشنود کردن خوانندگان محترم فعالیت خود را از امروز آغاز میکند ...

اولین مطلب ارسالی توسط من ُمطلبی در خصوص داستان زندگی پسرها از بدو تولد تا پایان دوره ی دبیرستان است .

امید میرود که شما خواننده ی گرامی را راضی گرداند !


همه ی جانوران اولین چیزی که در لحظه ی ورود به این دنیای شیر تو شیر میبینند ، چهره ی زیبا ، آرامش بخش و بی مثال مادرشان است . اما انسانها از همان بدو ورود ، علی رقم میل باطنیمان به جای چهره ی زیبای مادرمان باید قیافه ی عبوس و اخموی "ماما " را ببینیم که با عقده چنان ضربه ای به به پشتمان میزند که تا یک ساعت "ونگ" میزنیم ! چند لحظه بعد از تولد، به مدت حدود یک سال و خرده ای ، به صرف شیر مادر دعوت میشویم . هی شیر میخوریم و میخوریم تا اینکه همین طوری شیری شیری بزرگ میشویم . بعد دندان در میآوریم و سمت پلو چلو سوق داده میشویم . مادرمان در حالی که تلفنی با خاله نسرین صحبت میکند ، برنج کته کوپنی تایلندی فروشگاه تعاونی مصرف اداره ی پدرمان را لای انگشتانش میچلاند و در دهان ما میگذارد و ما هم برای تشکر ، "به به " میکنیم و به زور "بابا" یا "مامان" میگوییم تا دلشان برایمان غش برود البته تقلید صدای خروس و الاغ و کلاغ و خر و پلنگ و یوز پلنگ از جمله افکتهای اجباری است که باید از حفظ باشیم و هر چند وقت یک بار برای فامیل و دوست و آشنا و غریبه ، اجرا کنیم . در این سن ، ما خیلی عاطفی هستیم و با از دست دادن یک آبنبات چوبی 50 تومانی (یک زمان 2 تومانی بود ! کجایی جوانی که یادت به خیر !)چنان گریه میکنیم که مرغان آسمان با آن شدت تاثرنمیتوانند گریه کنند ! در هر حال بر خلاف میلمان بزرگتر میشویم و یک روز که در خانه هستیم ، حوصله مان سر میرود و به تلویزیون پناه میآوریم . کانال یک بحث سیاسیست ، کانال دو بحث اقتصادیست ، کانال سه بحث ورزش است ، کانال چهار بحث علمی است ، کانال پنج بحث خانوادگیست ، کانال شش هم راز بقاست . بنابراین مینشینیم به تماشا و در نتیجه خشن بار میاییم و در گوچه مثل سوسمار پای دوستانمان را گاز میگیریم و مثل پلنگ به صورتشان چنگ میزنیم و عین کلاغ چشمشان را در میآوریم ! به سن مدرسه که میرسیم ، از شش ماه قبل ذوق و شوق کلاس درس و مشق و معلم و ناظم و زنگ تفریح و ایستادن در صف توالت و آبخوری را داریم و شبها کیف مدرسه را بغل میکنیم و میخوابیم . بالاخره روز اول مهر فرا میرسد . صبح ساعت 4 از خانه خارج میزنیم بیرون تا به ترافیک تاریخی روز اول مهر شهر تهران بر نخوریم !به مدرسه که میرسیم با دیدن بابای مدرسه و ناظم و مدیر و معلم که همه شان میخندند و آدمهای مهربانی به نظر میآیند ، از مدرسه خوشمان میآید اما روز دوم مهر که به مدرسه میرسیم ، میبینیم که آقای ناظم به جای گل سرخ دیروزی ، اکنون شیلنگ ماشین رختشویی در دست دارد و بابای مدرسه هم با جارویشان تهدیدمان میکند . در نتیجه دلمان برای خانه و مامان و بابا و اسباب بازیهایمان تنگ میشود و میزنیم زیر گریه ! ولی کم کم به خاطر تهدیدها و داد و هوارهای پدرمان به مدرسه عادت میکنیم . وقتی اولین دیکته مان را به خانه میآوریم ، مادرمان توی سرمان میزند چرا که دختر پسر عموی خاله شهین خانم اینها همه نمراتش 20 است و ما 75/19میگیریم ! به کلاس پنجم که میرسیم ، از همان اول سال همه توی سرمان میزنند که برای امتحان نهایی خودمان را آماده کنیم و مثل چی درس بخوانیم تا قبول شویم ! بعد از اینکه در امتحان نهایی قبول شدیم ، سه ماه تابستون ، پرونده به دست به همراه مادرمان از این مدرسه به آن مدرسه میرویم و به دنبال مدیر میگردیم که از مدل سیبیل بابایمان خوشش بیاید . علاوه بر آن ، منطقه محل سکونتمان هم حتماً با منطقه ی مدرسه هم خوانی داشته باشد . بالاخره با هزار بدبختی و در به دری ، یک مدرسه راهنمایی غیر انتفاعی سبیل بابایمان را قبول میکند ولی چون دیر آمده ایم ، با پرداخت 4 برابر مبلغ شهریه ، ثبت نام میشویم و از فردا به مدرسه میرویم . چون فردا روز اول مهر است و ما فرصت نکردیم در هوای گرم تابستان عرق کنیم ، چه برسد به کلاس استخر و دوچرخه سواری و کلاس تابستانی ! وقتی روز اول مهر به مدرسه میرویم ، چون از قدیم الایام ، هفته ی اول مهر ماه ، مدرسه قاراشمیش است ، از روی بیکاری به دوستیابی مشغول میشویم . بعد از اینکه با چند نفر رفیق شدیم ، سر بحث را باز میکنی اما ناگهان موضوع گفت و گو از کارتون باحال "دیجیمون"به سایتهای اینترنتی و فیلم و عکس و اینجور چیزها کشیده میشود و ما هم که تا به حال چشم و گوشمان close بوده ، از مقطع راهنمایی خوشمان میاید . این دوره نیز با نمرات ناپلئونی میگذرد . وارد دبیرستان که میشویم ، رشته - مشته حالیمان نیست ! اولین رشته ای که جناب مشاور مدرسه پیشنهاد کرده قبول میکنیم ! روز اول مدرسه ، یک نگاه به تیپ و قیافه خودمان میاندازیم ، یک نگاه به مال بقیه ! بنابراین از فردای آن روز انقلاب به پا میکنیم . کفش میخریم یکی این هوا ، جفتی 150 هزار تومان ! سرهایمان هم که تا امروز خیلی بی بخار بوده ، از فردا دیگر خیلی با حال میشود ! چون سرمان را در حلب روغن نباتی میگردانیم تا حسابی با بخار شود ! بعد میرویم یک شلوار میخریم که 4 نفر در آن جا میشوند ! آن را تا وسط رانمان پایین میکشیم به طوری که پاچه هایش سه متر از پشت سرمان روی زمین لخ لخ کند ! سپس مبلغی کف دست " اسی جکسون " میگذاریم تا ابرویمان را بردارد . بعد در کلاس فشرده " تکنو"ی مازیار برم فانک شرکت میکنیم و انواع حرکات : سکه ای ، پرچم ، توماس ، بالانس ، اگرول ، بک ، شوت بک ، جک روی زمین ، جک روی هوا ، عقرب دو دست ، عقرب یک دست و ... را یاد میگریم و در کوچه خیابان و پارکینگ ، گل تکنو میاندازیم ! بعد اینکه حسابی حرفه ای شدیم ، هر روز بعد از مدرسه با دوستان میرویم در میدان ونک و ولیعصر و پارک ملت و میرداماد میچرخیم و حال میکنیم . در آخر سال هم از هم جدا میشویم و هر کدام میرویم دنبال زندگی خودمان !